قسمت آخر مصاحبه با سردار پريشاني
گردهمایی رزمندگان تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) به همت و تلاش تعدادی از بازماندگان تیپ هر ساله برگزار میشود، به نظر شما تجمعات اینچنینی میتواند اثر بخش باشد؟
وقتی صحفات تاریخ را ورق میزنیم و فراز و نشیبها و اتفاقات را از دوربین چشم مورخان، نویسندگان و محققین نگاه میکنیم درمییابیم که چه بسا برای دسترسی به وقایع و حوادث تاریخی میبایست روزها، ساعتها و شاید سالها زمان صرف جمعآوری اخبار، حوادث و همچنین پیدا کردن منابع و عوامل آن اخبار کرد. در این میان پس از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ و بهدنبال آن پایان جنگ، اغلب نویسندگان و پژوهشگران بهواسطه نبودن امکانات و منابع قابل اعتماد و همچنین به لحاظه طبقهبندی سوژهها اغلب به صورت سطحی و آماتور، با عجله و بدون تحقیق پای کار میآمدند و در نتیجه مورد انتقاد شدید بازماندگان جنگ هم قرار میگرفتند.
تعدادی از بازماندگان جنگ تحمیلی که در سازمان 15 امام حسن مجتبی(ع) در میادین نبرد در کنار همرزمان خود افتخارها آفریدند در عنفوان جوانی در کنار هم، در یک مدرسه که میتوان آن را مدرسة انسانهای افلاکی نامید مشغول به تحصیل علم و دانش بودند؛ بنابراین خاطراتی بسیار شیرین و گاهی تلخ در طول آن دورة دانشآموزی هشت ساله دارند و چه بهتر است که این خاطرات تلخ و شیرین از درون اتاقهای کوچک خانههایمان خارج و در خیابانها، کوچهها، مدرسهها، دانشگاهها و این گردهماییها آورده شود و با انتقال این خاطرات به دیگران زمینه آگاهی بیشتر نسلهای آینده از این حوادث بیشتر مهیا شود.
امیدوارم بر پایه این حدیث پیامبر گرامی اسلامی که نقل شده است: هر شهید هفتاد نفر از بستگان خود را شفاعت میکند، شهیدان عزیز والا مقام تیپ 15 امام حسن مجتبی علیه السلام در روز قیامت به شفاعت دوستان و یاران بازمانده از قافله بشتابند. دوستان و همرزمان آنان هم هر سال یک بار گردهم جمع میشوند و با بستن عهد و پیمان مجدد قول میدهند که تا آخرین لحظه و با آخرین قطره خون خود از اصل و منشور انقلاب اسلامی و آرمانهای والای شهیدان جنگ و انقلاب اسلامی نگهبانی کنند و ادامه دهندة راه آنان باشند.
در پایان باید به مسئولین، پایهگذاران، تصمیمگیران و مدیران این حرکت مقدس خسته نباشید گفت و برای ماندگاری این حرکت مقدس یک منشور نوشت و آن را پایه و اساس کنگره بزرگداشت تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) قرارداد تا بتوانیم به فرزندان خود بیاموزیم که چگونه راه پدران خود را ادامه دهند. انشاءالله تا قیام الهی حضرت مهدی(عج) این منشور سند عبور این انسانها از پل صراط شود.
قسمت نهم مصاحبه با سردار پريشاني
به نظر شما، بازماندگان قافله شهدا و متولیان امر در این راستا چه باید بکند؟
صلابت و اقتدار نظام مقدس جمهوری اسلامی مرهون فداکاری و جاننثاری خون شهیدان و همچنین ایثارگری و از خود گذشتگی عدهای از جوانان و پیران اهل معرفت است. جلوهای از منزلت والای رزمندگان راه خدا این است که چه کشته شوند و چه بکشند پیروزند. آنگاه که جان خویش را در جبهه فدا کنند یا پس از مجروح شدن و تحمل مشقتها و درد بسیار که خود پاداشی بزرگ دارد به درجه جانبازی و سپس به شهادت برسند، در نزد خداوند متعال دارای جایگاهی بسیار رفیع خواهند بود؛ تا آنجایی که امام خمینی(ره) در فرازی از سخنان گوهر بار خود میفرماید: «از خداوند میخواهم مرا در کنار شهدا جنگ تحمیلی بپذیرد».
پس از جنگ، جانبازان و خانواه شهدا اسوة مجسم دوران نبرد هستند. آنها، آن دسته از رزمندگانی هستند که به عهد خود با خدا استوار ماندند و به انتظار وعدة موعود روزشماری میکنند.
اما نکته مهم این است که باید با دینداری صحیح و عاقلانه، راه رسیدن به سعادت اخروی و سیر الیالله را هموار کنیم تا در صفحات تاریخ انقلاب اسلامی افتخار روشنایی طریق الی الله را به نسلهای دیگر انتقال دهیم و اما به متولیان و مسئولین امر این را باید گفت که امیدواریم فقط عاقبت به خیری شامل حالشان شود به گونهای که روح بزرگ حضرت امام خمینی(ره) و شهیدان از آنها راضی و خشنود باشد.
قسمت هشتم مصاحبه با سردار پريشاني
خیلیها معتقدند نسلی که انقلاب و جنگ را با صلابت و افتخار پشت سرگذاشت نسل خیلی خاصی بود و میگویند آنها دیگر دستنیافتنی هستند. نظر شما چیست؟ به عقیده شما جوانان امروز چگونه میتوانند از آن عزیزان الگو بگیرند؟ انقلاب اسلامی موجب شد افق جدیدی فراسوی نگاه انسانهای متحد گذاشته شود. هدف انقلاباسلامی تشکیل جامعهای بر مبنای عدالت و قسط بود؛ یعنی همان هدف انبیا و پیامبران، لذا جنگ به عنوان آخرین راهکار برای سرنگونی این افق جدید و این تفکر نوین اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) در دستور کار معاندان و دشمنان انقلاب اسلامی قرار گرفت. جنگ، تحمیل شده به عرصهای بود که در آن تمام هنر خود را به نمایش گذاشت و باعث شد انقلاب اسلامی به اهداف خود نزدیکتر شود. زیرا در آن شرایط بود که از انسانهای چسبیده به خاک آدمهایی شناخته شدند که فقط با رسیدن به لقای خدا آرام میگرفتند و برای این منظور دست و پای خود را نه فقط با اختیار بلکه با گریه و التماس هدیه میکردند. تصویر هشت ساله جنگ در طول تاریخ اعم از تاریخ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران چه قبل از ظهور اسلام و چه بعد از آن، میتواند چنین نسل و انسانهای شایسته و متعالی را در خود به نمایش بگذارد. بنابر فرموده امام امت(ره) چنین نسلی در دوران صدراسلام هم وجود نداشته است. در یک تجزیه و تحلیل میتوان بیان کرد که چنین نسلی با چنین خصوصیات اعجابانگیزی در طول تاریخ دیگر تکرارشدنی نخواهد بود و مایة تأسف است که جامعه انقلابی ما پس از دهه اول انقلاب اسلامی، پایان جنگ تحمیلی و پس از ارتحال امام خمینی(ره) همه آن ارزشها و اصول تبیین شده توسطه معمار انقلاب را به ورطه فراموشی سپردند. بهویژه با روی کار آمدن جناحهای عافیتطلب و دنیازده اقدام به تخریب چهرة مبارک همة عناصر مومن، انقلابی و جان فدا نمودند. این واپسگرایی تا آنجا پیش رفت که نام مقدس شهیدانی را که بر روی در و دیوار شهر مزین شده بود پاکسازی کردند! یادمان نرود سخنان حکیمانه حضرت امام خمینی(ره) را که فرمود: «خانواده شهدا این مشعل داران راه اولیا، تا همه تاریخ افتخار روشنایی طریق الی الله را بر عهده گرفتند». بله، این چنین نسلی دستیافتنی نخواهد بود. شاید به گواه تاریخ، جامعه ایران چنین عرصهای را دوباره نخواهد دید. اما در رابطه با اینکه جوانان امروز نسل سوم و چهارم انقلاب چگونه میتوانند از آنان الگو بگیرند باید گفت که مسئولین، مقامات و بعضاً فرماندهان جنگ پس از پایان جنگ باید اقدامات جدی در رابطه با تدوین و تشریح ناگفتهها و اسرار باقیمانده در جعبه سیاه جنگ را میکردند و با صرف هزینه، اقدام به ثبت وقایع جنگ در ستون درسی مقاطع تحصیلی اعم از ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان و حتی دانشگاه میکردند؛ یعنی اینکه پس از پایان جنگ قلم نویسندگان، شعر شاعران، فیلم فیلمسازان، کتاب نویسندگان و دیگر اقشار روشنفکر دینی و معتمد اگر منصفانه اقدام به آگاه کردن ذهن نسل دوم و سوم میکرد، چه بسا میشد از این همه ریزش در جامعه بهویژه در نسل جوان جلوگیری کرد. هر چند پس از ده سال از پایان جنگ، راهاندازی سازمانی راهیان نور و برقراری کنگرههای پاسداشت از سرداران دیگر شهیدان در سطح ملی، استانی، شهرستانی، روستایی و حتی در دیگر اقشار جامعه از جمله کنگرههای بزرگداشت روحانیون در جنگ... گامی در جهت ترویج فرهنگ دفاع مقدس است. اما به جرئت میتوان گفت اثرات آنچنان مفیدی در نسل جوان ما بهوجود نیاورده. هر چند حضرت امام خمینی(ره) فرمودند: جنگ ما کمک به فتح افغانستان را به دنبال داشت، جنگ ما کمک به فتح فلسطین را به دنبال داشت، جنگ بیداری مردم پاکستان و هندوستان را بهدنبال داشت، ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان نمیباشیم. بههر حال میتوان چنین بیان کرد که اثرات جنگ بنابر فرموده امام(ره) منجر به فتح دلها در همه نقاط دنیا بوده و بنابر فرموده مقام معظم رهبری، جنگ دانشگاهی است که سالها میتوان از آن بهرهبرداری کرد. اما امروز میتوان ادعا کرد که این اثرات در درون جامعه اسلامی ما در هالهای از ابهام فرو رفته و این همان خواسته مخالفان و معاندان انقلاب اسلامی است. در یک کلام باید گفت هنوز هم دیر نشده و میتوان از این صحنه ده ساله اول انقلاب بهویژه جنگ، برداشتهای خوب و سازندهای داشته باشیم و با این روند نسلهای آینده را نسبت به این مقوله آگاهتر و روشنتر کنیم.
قسمت هفتم مصاحبه با سردار پريشاني
آیا خاطرهای از شهیدان بزرگوار حسن درویش و بهروزی در ذهن دارید؟
روز دوم عملیات فتحالمبین همة اهداف تیپ 17 قم به تصرف نیروهای رزمنده درآمده بود و تنها یک تپهای به نام تپه 107 در منطقه روستای مشلش در اختیار دشمن قرار داشت که دائم از نیروهای خودی تلفات میگرفت و مسلط بر همة منطقه بود. یک ناراحتی و استرس عجیب بین فرماندهان بهوجود آمده بود. این در حالی بود که یگانها به همة اهداف خود رسیده بودند. برای یک لحظه به اتفاق شهید حسن درویش در سنگر فرماندهی به فکر فرو رفتیم که چه باید کرد. در همان شرایط نابسامان به شهید درویش پیشنهاد دادم که الان ساعت دوازده ظهر است پنج الی شش ساعت تا غروب آفتاب وقت باقی مانده است بیا به سنگر فرمانده تیپ 2 لشکر 77 پیاده (سرهنگ ناصری) برویم و جلسهای فوری با ایشان بگذاریم. البته تیپ 17 قم با تیپ 2 لشکر 77 پیاده ادغام بود و با هماهنگیهایی که در قرارگاه فجر صورت گرفته بود هدایت عملیات بر عهدة فرمانده تیپ سپاه بود و معاون عملیات فرمانده تیپ 2 لشکر 77 گذاشته شده بود. بههمین صورت در گردانهای ادغامی، فرماندهی گردان بر عهده سپاه بود و معاونت گردان بر عهده فرمانده گردان ارتش گذاشته شده بود. از جناب سرهنگ ناصری یک گروهان تانک درخواست کردیم. با اصرار من و برادر حسن درویش بالاخره ایشان پذیرفت که گروهان تانک وارد عمل شود اما به شرط اینکه فرماندهی گروهان بر عهده سرگرد کمانگری1 باشد. قبول کردیم. از آنجایی که سرگرد کمانگری افسر انقلابی و مومن بود با آغوش باز با درخواست ما مبنی بر حرکت گروهان تانک در روز موافقت کرد. من به اتفاق سرگرد کمانگری و سردار حسن درویش در نفربر فرماندهی ام123 با گروهان تانک (تعداد شش دستگاه تانک ام 47) ساعت سه بعد از ظهر با آتش سنگین و در اصل در حالت آتش و حرکت، حمله را آغاز کردیم. برادر درویش روی نفربر ایستاده بود و عملیات زرهی را هدایت میکرد. بالاخره با یورش تانکها، روحیه رزمندگان چند برابر شد و دشمن وقتی غرش تانکها را با آتش سنگین مشاهده کرد تصمیم گرفت که دست از مقاومت بردارد. ساعت پنج بعد از ظهر تپه 107 به تصرف نیروهای خودی درآمد. پس از تصرف در حدود یکصد و پنجاه نفر روی تپه مقاومت میکردند که آنها هم سرانجام به اسارت نیروهای خودی درآمدند. میتوان گفت با این عملیات کوچک تصرف ارتفاع 107 یعنی آخرین موضع دشمن در عملیات فتحالمبین در منطقه شوش هم سقوط کرد؛ البته باید اذعان کنم که سرگرد کمانگری افسر عملیات تیپ2 از لشکر 77 پیاده بود که در حقیقت با رشادت ایشان عملیات به پایان رسید.
مورد دیگر هم مربوط میشود به خاطرهای از شهید بهروزی. صبح روز دوم عملیات فتحالمبین حوالی ساعت هشت صبح برای هماهنگی و سرکشی از طرف شهید حسن درویش به سمت سنگر فرماندهی شهید بهروزی در پایین تپه 103 و 104 رفتم. آتش توپخانه دشمن سنگین بود. وقتی به قله تپه 103 رسیدم شهید بهروزی را پیدا کردم. او با روحیه بالا در حال هدایت نیروها روی تپه 104 بود و فقط از مقاومت دشمن بر روی تپه 107 ناراحت بود. او را به پایین تپه آوردم. شروع به صحبت کردیم. با اصرار، ایشان را به عقب بردم و بهوسیله موتور سیکلت جهت دادن گزارش به مقر فرماندهی تیپ به روستای زعن رفتیم. در راه بازگشت از خط میبایست از داخل شیاری به عرض دو متر به سمت عقب حرکت میکردیم که دیدیم تعدادی شهید و زخمی در داخل شیار آماده انتقال به عقب هستند. با تدبیر شهید بهروزی با تعدادی موتور سیکلت که متعلق به برادران اطلاعات ـ عملیات بود مجروحین سطحی به عقب منتقل شدند و آمبولانس فقط به انتقال شهدا پرداخت.
در داخل شیار در حال حرکت به سمت عقب یک لحظه یک دستگاه پاترل رنجور خارجی مدل بالا در حال حرکت به سمت خط بود. خیلی عجیب بود. ماشین خارجی مدل بالا آن هم در فاصله پانصد متری خط؟! اگر به همین منوال به حرکتش ادامه میداد چه بسا دشمن ظنین میشد که در این خودرو فرماندهان جنگ نشستهاند برای و بازدید به خط میآیند و به سرعت آن را با گلوله توپ خمپارهانداز یا آرپیجی 11 منهدم میکردند. با این اتفاق راه آمبولانس حاوی شهدا نیز بسته میشد چون عرض شیار فقط دو متر بود و عملاً تنها یک ماشین میتوانست از آن عبور کند. شهید بهروزی تا ماشین را دید با عصبانیت پیاده شد و به سرعت به سمت راننده پاترول رفت و به او گفت: کجا میروی؟ اینجا چه میخواهی؟ چرا بدون اجازه وارد منطقه شدی؟ همة آنها که شش نفر میشدند لباس شخصی بودند. راننده پاترول با لهجه تهرانی گفت: برادر میخواهیم برویم سایت!
سردار شهید بهروزی به آنها گفت: اینجا هنوز سقوط نکرده و دشمن مقاومت میکند و راه رادار از این طرف نیست. اصرار راننده و سرنشینان ماشین باعث عصبانیت شهید بهروزی شد. من هم صحنه را که میدیدم پیش خودم احتمال درگیری دادم و شهید بهروزی را به آرامش دعوت کردم. همه اینها در حالی بود که آتش شدید توپخانه دشمن هم سرازیر شده بود. در یک لحظه بین سرنشینان ماشین، چهره دکتر ولایتی وزیر امور خارجه وقت پدیدار شد که رو به شهید بهروزی میگفت: خسته نباشی برادر!
شهید بهروزی تا چهره دکتر ولایتی را دید، یک دفعه آرام و خوشحال شد و شروع بهاحوالپرسی کرد و سریع دستور داد خودروی حامل وزیر امور خارجه را به عقب منتقل کنند، تا خدای نکرده برای ایشان مشکلی پیش نیاید.
قسمت ششم مصاحبه با سردار پريشاني
به همراه تیپ امام حسن(ع) در چه عملیات هایی حضور داشتید؟
جنگ پس از تأسیس تیپ 15 امام حسن(ع) دچار یک تغییر و تحول غیرمنتظره شد. پس از شکست ارتش عراق در عملیاتهای بزرگ ثامنالائمه، عملیات فتحالمبین، طریقالقدس الی بیتالمقدس و اساساً جمهوری اسلامی در منطقة جنوب به همة اهداف نظامی خود دست یافت و پیکر ارتش عراق دچار یک فروپاشی بزرگ شد. در این راستا فرماندهان ارتش عراق یک استراتژی جدید به نام «دفاع مطلق در زمین» را در دستور کار خود قرار دادند. اولین جرقه این تاکتیک هم در عملیات رمضان زده شد که منجر به عدم الفتح نیروهای خودی شد. به همین خاطر، بین فرماندهان ارتش و سپاه سر انتخاب منطقه نبرد آینده اختلافاتی بهوجود آمد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مصرانه نظر به انجام عملیات در منطقه شیب نیسان یا همان منطقه چزابه تا فکه را داشت؛ اما برادران ارتش اعتقاد به انجام عملیات در منطقه شرهانی و زبیدات داشتند و لذا قرار بر این شد که سپاه بهطور مستقل طرحریزی عملیات را انجام دهد و ارتش هم جداگانه در منطقهای دیگر عملیات کند. یادمان نرود این مقطع از جنگ در مرحله چهارم میباشد یعنی همان مرحله تنبیه متجاوز و تعقیب آن که در این راستا اولین عملیات ما در منطقه شرق بصره (رمضان) با عدم فتح روبرو شد. دومین عملیات این چنینی ما در منطقه چزابه تا فکه بود، یعنی عملیات والفجر مقدماتی که سپاه بطور جداگانه میبایست انجام میداد. با این اوضاع و احوال تصمیم از طریق فرماندهی محترم کل گرفته شد. قرارگاهی به نام قدس مسئولیت طرحریزی عملیات بین پاسگاه رشیدیه تا پاسگاه کرامه را بر عهده داشت و یگانهای عمل کننده در مرحله اول عملیات، تیپ 8 نجف اشرف، تیپ 7 ولی عصر(عج) و تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) را وارد عمل کردند. ساعت یازده هفتم بهمن ماه 1361 اولین نبرد تیپ امام حسن مجتبی(ع) به فرماندهی سردار شهید حسن درویش به نام والفجر مقدماتی آغاز شد؛ اما به دلیل شرایط سخت منطقه بهویژه وجود یک کانال هشت متری اول و یک کانال سی متری دوم جلوی خطوط پدافندی، عبور یگانها با مشکل مواجه شد. نکته قابل توجه هم این بود که دشمن از کلیه اهداف ما در این منطقه آگاه شده بود و اصل غافلگیری به طور کلی در این عملیات از بین رفته بود. حوالی ساعت دوازده، هفتم بهمن ماه یعنی دو ساعت پس از شروع عملیات که یگانها در داخل کانالگیر کردهبودند، تنها تدبیر سردار شهید احمد کاظمی بر دشمن فائق آمد. وقتی به اتفاق شهید حسن درویش به سراغ او رفتیم تا بتوانیم گردانها را از معبر او بگذرانیم دیدیم که او سه نفربر را به داخل کانال سی متری انداخته و روی آنها هم خاک ریخته بود و به این ترتیب کانال سی متری را پر کرده بود.
تنها یگانی که توانست خطوط دشمن را شکسته و با تانک و نفربر در عمق دشمن نفوذ کند، تیپ 8 نجف اشرف بود. تدبیر شهید حسن درویش این بود که از معابر تیپ 8 نجف اشرف استفاده کنیم که البته زمان این اجازه را به یگانها نداد و برابر تصمیم فرماندهی عملیات (برادر رضایی) یگانها عقبنشینی کردند. خلاصه تیپ 15 امام حسن(ع) در عملیات والفجر مقدماتی با دادن تلفات سنگین مجبور به عقبنشینی شد. پس از پایان اولین عملیات، تیپ، مسئولیت پدافند از منطقه را به مدت سه ماه برعهده گرفت و این پدافند از منطقه باعث شد سازمان تیپ مستحکم و قوی شود و بقیه سازمان تیپ به پادگان در سایت چهار انتقال یافت.
ابتدای سال 1362 با تدبیر فرماندهی کل سپاه که بر اساس تجربه و تحلیل کارشناسان جنگ انجام و ابلاغ شده بود، یگانهای رزمی پیاده به یگانهای آبی، خاکی تبدیل شد دلیل این کار هم این بود که ارتش بعث عراق همة راهکارهای نفوذ نیروهای ایرانی در مناطق مختلف از جمله شلمچه، کوشک، طلائیه، چزابه و فکه را با احداث میادین مین و سیمخاردار بطور کلی بسته بود و با احداث خاکریزها و کانالهای متعدد یک دفاع همه جانبه را به اجرا گذاشته بود. تنها مناطقی که مورد توجه ارتش عراق واقع نشد اول حاشیه رودخانه اروندرود و دوم منطقه هورالهویزه بود که اساساً ورود ایرانیان را از این منطقه مردود میدانستند به همین جهت فرامین فرماندهی کل به اجرا در آمد و تیپ 15 امام حسن(ع) تبدیل به یگان آبیـخاکی شد. با همفکری برادر حسن درویش سه منطقه برای آموزش انتخاب شد: منطقه1) آبادان، برای آموزش غواصی و سکانی
2) منطقه سد علی کلهّ، برای آموزش قایق و آموزش غواصی
3) منطقه پشت سد دز برای آموزش غواصی.
با این روند، آموزش 45 روزه به پایان رسید. اولین واحد تیپ که به یگان آبی ـ خاکی تبدیل شده بود مأموریت شناسایی عوامل اروندرود از مقابل نهر ابوچمبه تا نهر قاسمیه را جهت شناسایی به تیپ واگذار کردند که با
بهکارگیری دو واحد مستقل از اطلاعات ـ عملیات یک واحد از تیپ در حاشیه غرب رودخانه اروند در مقابل شهر فاو اقدام به عبور با قایق کانو از رودخانه اروند میکرد و یک واحد هم مأموریت شناسایی اسکله العمیه را برعهده داشتند که الحمدالله فرامین مأموریت شناسایی با تدبیر فرماندهان تیپ، بسیار موفقیتآمیز صورت گرفت؛ اما بهدلایلی ادامه کار موقتاً تعطیل شد. شروع مأموریت شناسایی تیپ 15 از حاشیه رودخانه اروندرود، آن هم شناسایی روی آب با قایق کانو، بسیار سخت و دشوار بود که مقدمهای شد برای انجام عملیات شناسایی زیر آب، آن هم با لباس غواصی در سال 1364 برای انجام عملیات بهیاد ماندنی والفجر هشت که در کارنامه سپاه تا سالیان سال خواهد درخشید.
قسمت پنجم مصاحبه با سردار پريشاني
چرا از همة نقاط ایران اسلامی افرادی در تیپ 15 امام حسن(ع) حضور داشتند؟ در حالی که خود آن استانها، تیپ و لشکر خاصی داشتند؟ به نظر شما دلیل حضور آنها در تیپ چه بود؟
همانطور که بیان شد چون شالوده تیپ 15 امام حسن(ع) از نیروها و کادر رزمندگان جبهه شوش تعیین شده بود لذا تدبیر فرماندهی محترم تیپ بر این بود که از تجربیات فرماندهان محور شوش بهویژه فرماندهانی که در عملیات پیروزمند فتحالمبین حضور فعال داشتند، استفاده کنند. به همین صورت سازمان تیپ، بسیار قوی بسته شد. فرماندهان محورها شامل سردار نهاوندی (تهران)، سردار نوری (خرمآباد)، سردار شهید بهروزی (بهبهان)، سردار گودرز نوری (شوش)، سردار سرتیپ سپاه سرخه، سردار شهید مرتضی روحیان (ملایر)، سردار سرتیپ دو پاسدار رحمت حسنزاده (شوش) در چهار چوب بودند که تیپ حضور فعال داشتند. یکی از مهمترین عواملی که تیپ توانست از تمام شهرهای مختلف رزمنده داشته باشد، رابطه عاطفی عجیبی بود که بین نیروهای رزمنده در آن یک سال بهوجود آمده بود و عامل این پیوند را هم میتوان اخلاق بسیار حسنه و شایستة فرماندهی تیپ 15 امام حسن(ع) سردار شهید حسن درویش دانست. این به لحاظ سابقة خوب و با صلابت شهید درویشی بود که برادرانی دیگر از نقاط مختلف را به سمت تیپ 15 گسیل داشت. نکته قابل تعمق دیگر اینکه زمانی که تیپ تشکیل شد هنوز چنین یگانی در سطح کشور راهاندازی نشده بود، لذا زمانی که سازمان تیپهای مستقل به لشکر تبدیل شد و سازمان رزم توسعه وسیعی کرد، دیگر جابجایی نیروها از بیرون استانها به داخل یگانهای دیگر استانها مشکل شد. به تدریج ساختار روزهای ابتدایی جنگ با شهید شدن یا مجروح شدن پرسنل، تبدیل به یک ساختار جدید شد. به همین منوال در پایان 1362 آخرین پیوندها و روابط عاطفی که بین نیروهای ابتدایی جنگ بود از صحنة میادین جنگ خارج و جریان نقل و انتقال و جابجایی نیروها تبدیل به یک سازماندهی جدید و منسجم شد.
قسمت چهارم مصاحبه با سردار پريشاني
رزمندگان تیپ 15 امام حسن(ع) عموماً از چه شهرستانهایی بودند؟
همانطور که در ابتدای بحث اشاره کردیم در روزهای آغاز جنگ بهدلیل پراکندگی گسترده و عدم تمرکز نیروها و همچنین نبود سازمان و تشکیلات خاص که بتواند نیروها را سازماندهی کند، اغلب اعزامها به منطقه یا بهصورت انفرادی صورت میگرفت یا بهصورت گروههای چهل الی پنجاه نفره. همانطوری که میدانید یکی از محورهای هجوم ارتش بعث عراق، حمله به شهر شوش و تصرف ارتفاعات میشداغ تحت عنوان تاکتیک تأمین جناح راست یگانهای ارتش عراق در محور جبهة دزفول در نظر گرفته شده بود که در این راستا عراق به اهداف خود نرسید یعنی لشکر یک مکانیزه ارتش عراق مسئولیت تصرف شهر شوش و تأمین جناح دزفول را بر عهده داشت اما در زمانی که تیپ 27 مکانیزه از لشکر دشمن در حال عبور از رودخانه کرخه از طریق گدار رفائیه بودند نیروهای رزمنده شوش به فرماندهی سردار شهید حسن درویش نفربرهای دشمن را که وسط رودخانه کرخه در حال رسیدن به ساحل شرقی رودخانه بودند، شکار و منهدم کردند و توانستند با مقاومت جانانه یگانهای دشمن را وادار به عقبنشینی کنند. با این اوصاف نیروهای رزمنده سپاه شوش با مقاومت خود باعث شدند که دشمن از ساحل غربی رودخانه کرخه عقبنشینی و به فاصله صد متری از ساحل اقدام به پدافند کند. دشمن از فاصله دو کیلومتری شهر شوش به زمین فرو رفت. آهسته آهسته آوازة جبهه شوش در سراسر ایران به گوش جوانان انقلابی و مومن رسید و ناخودآگاه به صورت انفرادی تعدادی از رزمندگان خود را به شهر رساندند و کم کم جبهه و محور شوش راهاندازی شد.
در این راستا فرماندهی عملیات جنوب، سردار سرلشکر صفوی، با اقدامی آگاهانه به منظور سازماندهی و راهاندازی تشکیلات دفاعی مناسب، برادر عزیزمان شهید دکتر بقایی را به فرماندهی سپاه و جبهه شوش انتخاب کرد. با حضور شهید بقایی در منطقه شوش، به صورت تدریجی اعزام نیرو هم از طریق ستاد عملیات جنوب آغاز شد. این اعزام هم بهصورت انفرادی و هم بهصورت گروهی صورت میگرفت؛ البته قابل ذکر است اغلب اعزامهای انفرادی بیشتر شامل فرماندهان محور و فرماندهان نظامی بود، ولی اعزامهای گروهی در دستههای چهل نفره و پنجاه نفره از شهرهای مختلف از جمله شهرهای بابل، آمل، نجفآباد، شهرکرد، بهبهان و شوش صورت میگرفت. با تدبیر و هدایت فرماندهی جبهه شوش توسط شهید دکتر بقایی اولین گروه از نیروها به سمت ساحل غربی رودخانه اعزام شدند، در فاصلة پنجاه متری دشمن در شیار زعن موضع پدافندی را اشغال کردند و کم کم با دستور شهید مجید بقایی بقیه امکانات از رودخانه عبور داده شد و به ساحل غربی رودخانه منتقل شدند. بنابراین با یک سیر آهسته توسط قایق نیروها و امکانات به آن سوی رودخانه انتقال یافت.
در این میان با سازماندهی و گسترش خطوط پدافندی که جبهه شوش به خود گرفت، اعزامها به صورت ماهی یک بار صورت میگرفت. در ابتدای کار با حضور نیروهای شهر نجفآباد به فرماندهی شهید استاد میرزا و به دنبال آن حضور نیروهای شهرکرد به فرماندهی شهید ترکی و حضور نیروهای شهرستان بهبهان به فرماندهی شهیدان بهروزی، شمایلی و همچنین حضور فرماندهانی از شهرستان اصفهان به نام شهید قوچانی، شهید احمد کریمی و شهید مرتضی روحیان از شهرستان ملایر و دیگر عزیزان که نام آنها در خاطرم نمانده است، عملیات فتحالمبین در فروردین 1361 شروع و پیروزی بزرگی نصیب رزمندگان اسلام شد. قبل از عملیات فتحالمبین تیپ 17 قم به فرماندهی سردار شهید حسن درویش تأسیس شده بود و برادران بزرگواری همچون سردار حشمت حسنزاده، حسن سرخه، رحمت کربلاییزاده، گودرز نوری، شهید شمایلی، شهید بهروزی و شهید خداداد اندامی در ساختار تیپ مسئولیت داشتند؛ اما بعد از عملیات رمضان در مهرماه 1361 تیپ 15 امام حسن(ع) در منطقه هشت سپاه تأسیس شد که فرماندهی آن بر عهدة سردار شهید حسن درویش نهاده شد و کلاً سپاه منطقه هشت به دلیل انبوه گردانهای رزمی و عدم ظرفیت تیپ7 ولیعصر(عج) دزفول کلیه گردانهای استان لرستان و سه گردان از استان خوزستان که در مجموع شش گردان رزمی پیاده را شامل میشد، به سازمان رزم تیپ 15 امام حسن(ع) واگذار شد.
قسمت سوم مصاحبه با سردار پريشاني
چه سالی تیپ امام حسن(ع) را تأسیس کردید؟ آن افرادی که در کنار شما در تأسیس تیپ نقش داشتند چه کسانی بودند؟
تیر ماه سال 1361 مرحله سوم عملیات رمضان تیپ 17 قم به فرماندهی سردار شهید حسن درویش انجام شد و پاسگاه زید عراق به تصرف نیروهای خودی درآمد. بنابر ضرورت و شرایط حاکم بر تیپ 17 قم که اغلب نیروهایش از شهرهای قم، ساوه، اراک، همدان و قزوین بودند و به لحاظه جغرافیایی با هم طراز نمیشدند، در تعیین فرمانده گردان و فرمانده محور تیپ 17 اختلاف شدیدی به وجود آمده بود. برادر عزیز شهید حسن درویش هم با شناخت کاملی که از اوضاع و احوال سیاسی و فرهنگی آن زمان و همچنین حساسیت موضوع داشت، تمام وقت خود را برای رفع اختلاف نیروها صرف میکرد. سرانجام بنابر تشخیص فرماندهی کل سپاه، سردار شهید زینالدین را که خودش اهل قم بود به فرماندهی تیپ 17 قم و سردار شهید حسن درویش را به مدت بسیار محدود به فرماندهی تیپ 22 بعثت (جایگزین برادر شهید علی تمیمی) منصوب شدند. این یگان هم مشکلات زیادی همانند تیپ 17 قم در خود داشت. تیپ 22 بعثت بعد از پایان نبرد رمضان منحل شد و کلیه نیروهای تیپ در قالب یک گردان زرهی به نام 72 محرم سازماندهی شدند. بنابر تقسیم فرماندهان سپاه بهویژه فرماندههان جنگ که زمینه حضور نیروهای مردمی و بسیجی انبوه به صورت را فراهم کرده بودند، سپاه منطقه هشت (شامل خوزستان و لرستان) دارای یک تیپ زرهی به نام تیپ 7 ولیعصر(عج) بود و رفته رفته شرایط به گونهای شد که سازماندهی و هدایت بیست گردان در غالب یک تیپ واقعاً سخت و مشکل شد، لذا فرماندهان منطقه هشت با مجوز از فرماندهی محترم کل سپاه دستور تأسیس یک یگان دیگر (تیپ مستقل) را گرفتند و با دعوت از سردار شهید حسن درویش دستور العمل تشکیل یک تیپ زرهی پیاده به ایشان ابلاغ شد.
خاطرم هست به اتفاق شهید حسن درویش به منزل آن شهید در شهرستان شوش رفتیم. ایشان آن زمان دنبال انتخاب یک نام برای تیپ بود. با همفکری همدیگر پنج گزینه را درنظر گرفتیم: تیپ امام حسن عسگری(ع)، تیپ امام جعفر صادق(ع)، تیپ امام محمد باقر(ع)، تیپ امام حسن مجتبی(ع) و تیپ امام موسی بنجعفر(ع). بالاخره شهید درویش گفت: به دلیل مظلومیت امام حسن مجتبی(ع) در طول تاریخ دلم میخواهد نام مبارک ایشان را روی تیپ بگذارم. برابر ابلاغیه ستاد کل سپاه مبنی بر انتخاب نام تیپ که میبایست شامل دو عدد و دو حرف باشد لذا روز تولد امام حسن مجتبی(ع)که مقارن است با پانزدهم ماه مبارک رمضان بهعنوان اعداد آن انتخاب و نام تیپ شد تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) و در مهر ماه 1361 رسماً تیپ امام حسن مجتبی(ع) به جمع یگانهای رزمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. در این میان پس از انتخاب نام تیپ، همان روز در شهر شوش به همراه یکدیگر اقدام به تهیة یک لیست نیرو برای کادر مورد نیازش کردیم که همه آنها داخل سازمان تیپ 17 قم به صورت مأمور مشغول خدمت بودند. پس از تهیة لیست مورد نظر که در رأس آن شهید بزرگوار حبیبالله شمایلی قرار داشت، آن را به فرماندهی منطقه هشت سپاه جنوب در محل قرارگاه فعلی کربلا (گلف) ارسال کردیم. حالا میبایست همه کادر تیپ 17 قم از آن سازمان جدا میشد و طبیعی بود که شهید مهدی زینالدین با مشکل روبرو شود و موافقت نکند. بهویژه اگر شهید شمایلی، شهید بهروزی، شهید اندامی، شهید مرتضی روحیان و همینطور برادران دیگر از جمله حاج حمزه صنوبر نهاوندی، گودرز نوری، احمد باعثی و حاج حسن سرخه از ساختار تیپ 17 جدا میشدند واقعاً تیپ دچار ضعف و کمبود نیرو میشد؛ اما به هر صورتی که بود سرانجام با موافقت مهدیزینالدین همه افراد در خواست شده آزاد شدند و سریعاً خود را به فرماندهی تیپ 15 امام حسن(ع) معرفی کردند.،به جز شهید شمایلی که بعد از عملیات والجر مقدماتی به تیپ 15 امام حسن(ع) پیوست.
پس از تعیین نام و درخواست نیروهای کادر به اتفاق شهید درویش جهت تعیین محل قرارگاه تیپ چند منطقه را کاندید کردیم که بهترین گزینه محل فعلی سایت چهار بود که انتخاب شد و قرار شد ابتدا با احداث چادر، واحدهای تیپ مستقر شوند و بعد کم کم با ساخت و ساز، ستاد و تیپ را در این منطقه استقرار دهیم. این امر با آمدن شهید حبیبالله شمایلی و انتخاب او بهعنوان رئیس ستاد تیپ 15 امام حسن(ع) سرعت بیشتری گرفت. طبق برآورد من و شهید حسن درویش حداقل دو ماه جهت راهاندازی و تأسیس تیپ زمان نیاز بود. با همت وتلاش برادران شهید شمایلی، بهروزی و دیگر برادران در طول مدت سی روز تشکیلات تیپ در منطقه سایت چهار اعلام حضور رسمی کرد و بهطور متداول گردانهای استان لرستان از تیپ 7 ولیعصر(عج) منفک و به سازمان تیپ منتقل شدند که شامل سه گردان پیاده میشد. سپس با موافقت فرمانده منطقه، دو گردان از شهرستان بهبهان واگذار و به دنبال آن یک گردان از شهرستان شوشتر و یک گردان از شهرستان شوش به سازمان تیپ منتقل شد که در مجموع تیپ 15 امام حسن در آذر ماه 1361 دارای شش گردان رزمی کامل گردید. در یک تجزیه و تحلیل واقعی سازمان نیروهای داخل تیپ شامل موارد زیر میشدند:
1) نیروهای سازمانی که به صورت مصوب از کلیه شهرستانهای استان لرستان و تعدادی از شهرهای استان خوزستان بودند که در مجموع به شش گردان پیاده میرسیدند.
2) نیروهای غیور سازمانی که به صورت انفرادی و کادر قدیمی تیپ 17 قم و آنهایی که در جبهه شوش از تعدادی از شهرستانهای بیرون از منطقه هشت (خوزستان و لرستان) حضور فعالی داشتند. از جمله این نیروها میتوان سردار نهاوندی از استان تهران، سردار شهید مرتضی روحیان از شهرستان ملایر، زندهیاد اصغر ملکیان از شهرستان اصفهان و تعدادی دیگر که در حال حاضر، حضور ذهن ندارم، نام برد.
قسمت دوم : مصاحبه با سردار پريشاني
افراد شاخصی را که در آن ایام با آنها بودید، چه کسانی بودند؟
در ایام شروع جنگ، شرایط به گونهای بود که حضور هر کس بنا به فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی براینکه، با تمام قدرت جلو ارتش عراق ایستادگی کنید، یک تکلیف شرعی محسوب میشد. میتوان گفت عدم تمرکز و پراکندگی نیروها و همچنین عدم تجربه و نبود یک ارتش قدرتمند از دلایل اصلی ناتوانی ما در مقابل پیشروی ارتش عراق بود. وقتی به آمار و ارقام رجوع میکنیم میبینیم حدود نود درصد نیروها در روزهای اولیه جنگ یا به صورت انفرادی اعزام میشدند یا به صورت گروهی آن هم گروههای چهل تا پنجاه نفره و هر گروهی سعی میکرد خودش را به خوزستان یا به شهر اهواز برساند آن وقت خودشان تصمیم میگرفتند به کجا بروند. لذا وقتی شرایط آن زمان را در نظر میگیریم میبینیم که انتخاب فرمانده یا سرپرست آن نیروها به صورت خودجوش بود، یعنی ممکن بود در بین پنجاه نفر یا چهل نفر که یک گروه را تشکیل میدادند یک نفر صلابت، تواناتی و شجاعت بیشتری نسبت به دیگران داشت به همینخاطر دیگران از او تبعیت میکردند و او را به فرماندهی خود میپذیرفتند. در یک تجزیه و تحلیل کلی میتوان گفت ظهور و پیدایش فرماندهان در میان نیروهای اعزامی به این صورت اتفاق میافتد.
از یک سو هم میتوان گفت اوایل جنگ افراد شاخص و شناختهشدهای وجود نداشتند و هر کس بنابر ضرورت در منطقه حضور داشت. برای نمونه خاطرهای را بیان میکنم. دقیقاً بیست روز از شروع جنگ گذشته بود که از طرف فرمانده سپاه خوزستان شهید بزرگوار محمدرضا پورکیان به عنوان فرمانده سپاه سوسنگرد تعیین شد. به همراه شهید پورکیان به سمت ساختمان سپاه سوسنگرد رفتیم. اثری از نیرو و افراد اعزامی نبود. رفتیم و در یک مدرسه مستقر شدیم. ساعت یازده روز بعد، خبر آوردند که دشمن از طریق کرخه کور در حال پیشروی به سمت جادة حمیدیه ـ سوسنگرد است و هماینک به روستای گلبهار رسیده. به اتفاق شهید پورکیان و سه نفر دیگر از برادران به سمت منطقه درگیری رفتیم. شهید پورکیان به سرعت در حالیکه ماشین را در پایین جاده مستقر کرده بود به سمت دشمن شروع به دویدن کرد. با شلیک تیربار تانکهای عراقی مجبور شدیم در داخل کانال آب پناه بگیریم. شهید محمدرضا پورکیان در حالی که تکبیر میگفت از کانال خارج شد و اقدام به تیراندازی کرد. پس از چند ساعت درگیری و مقاومت بالاخره دشمن موضع ما را پیدا کرد و با شلیک تیربار، ابتدا پورکیان را شهید و سپس یکی دیگر از برادران را زخمی کرد. با این مقاومت ضعیف، دشمن باز هم شروع به پیشروی کرد و ضمن تصرف جاده حمیدیه ـ سوسنگرد اقدام به قطع جاده کرد و به طرف حمیدیه آمد. به این ترتیب اولین فرمانده من در جنگ، شهید پورکیان بود.
گپی دوستانه با سردار پریشانی از پایهگزاران تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) با موضوع چگونگی تشکیل آن تیپ
قسمت اول
اشاره:یادش به خیر! زمستان سال 59 برای اولین بار آقا محمود را در سپاه شوش دانیال دیدم. او مسئول امور مالی سپاه بود، البته امور مالی بهانه حضورش در آن منطقه بود چرا که در طول ماه، حداکثر 72 ساعت محمود در سپاه بود و به کارهای مالی میپرداخت و بقیه ایام در خطوط مقدم نبرد بود. هیچگاه او را آرام نمیدیدم. همیشه در جنب و جوش بود. من و محمود هیچ وقت میانه خوبی با هم نداشتیم. او جوان بود و یکپارچه شور و شوق، من بچهسال بودم و به حرفهای او هیچ توجهی نمیکردم. به همین خاطر میانه من و او هیچ وقت خوب نبود.
هرگز صبح روز 25 فروردین سال 60، حین عملیات را فراموش نمیکنم. لحظهای پدر حسن سرخه و خلف ظهیری گیر افتادند و نزدیک بود که اسیر بشوند. محمود بدون واهمه به طرف دو نفر عراقی که سد راهمان شده بودند هجوم برد و باعث نجات آن دو پیرمرد شد. این را هم بگویم که انصافاً محمود برای من مثل یک برادر بزرگتربود. اگر چه من هرگز حرفش را گوش نمیکردم ولی او هیچ وقت مرا رها نکرد.
ضمن معرفی خودتان برای خوانندگان ما، بفرمایید چه تاریخی وارد جنگ شدید؟ چند ساله بودید جناب آقای پریشانی و اولین جبههای که حضور داشتید کدام جبهه بود؟
محمود پریشانی هستم، عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوزستان. در ابتدای ورودم به سپاه عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق(ع) بودم و تا پایان خدمتم هم در سپاه ماندم. من همیشه یکی از مهمترین و ارزشمندترین مشاغل پس از جنگ تحمیلی را شغل معلمی میدانم. اکنون که پانزده سال از جنگ تحمیلی میگذرد وظیفه شرعی خودم میدانم که کلیه تجربیات علمی و عملی هشت سال دفاع مقدس را به دیگران انتقال دهم. از این رو بنابر فرموده مقام معظم رهبری جنگ را یک دانشگاه عظیم میدانم که میتوان سالها از این دانشگاه بهرهبرداریهای خیلی خوبی کرد. به حمدالله از زندگی معلمی در این دو دهه هم بسیار راضی هستم و خداوند متعال را شاکرم که چنین زندگی آبرومندانهای را نصیبم کرد.
از ابتدای شهریور ماه 1359 که ناقوس جنگ از طرف رژیم بعث عراق نواخته شد بنابر صلاحدید فرمانده سپاه خوزستان به مناطق مرزی اعزام شدم. عملاً پس از هجوم سراسری ارتش بعث عراق ما وارد مرحلة جدیدی از جنگ شدیم. من در آن شرایط بیست ساله بودم و یک جوان انقلابی جامعه محسوب میشدم. وضعیت حاکم بر جنگ در روزهای ابتدایی بسیار نابسامان و نامتعادل بود. زمانی که برای دفاع به منطقه بستان در تنگه چزابه میرفتیم، خبر آوردند که ارتش بعث عراق جاده اهواز ـ خرمشهر را تصرف کرده، به سمت اهواز در حال پیشروی است. به سرعت با تعدادی از برادران سپاه و تعدادی از نیروهای غیر بومی به سمت منطقه درگیری در غرب اهواز رفتیم اما با توجه به عدم تجربة نیروهای خودی، همچنین قدرت آتش دشمن و وجود یگانهای زرهی قدرتمند، مجبور شدیم به صورت جنگ و گریز با دشمن رو به رو شویم. در حین درگیری در منطقه غرب اهواز خبر آوردند که ارتش بعث عراق از طریق تصرف رودخانه کرخهکور وارد جنگل کمبوعه
( جادة اهواز- حمیدیه ) شده است و از آنجا در حال پیشروی به سمت جاده آسفالت است، لذا مجبور میشدیم با توجه به این که برادران ارتش ـ لشکر 92 زرهی ـ در مقابل دشمن در منطقه غرب اهواز مقاومت میکردند، خودمان را برای یاری دیگر برادران به سمت حمیدیه برسانیم. با توجه به این شرایط روزهای ابتدایی جنگ را به طور کلی در منطقه چزابه، تپههای اللهاکبر و همچنین محور طراح در خود شهر سوسنگرد در حال جنگ و گریز بودیم و این در حالی بود که فشار دشمن به محاصره و تصرف خرمشهر هر روز بیشتر میشد. خیلی پافشاری میکردیم که به سمت خرمشهر ـ آبادان برویم اما، با تصمیمگیری فرماندهان سپاه، حساسیت شهر اهواز و منطقه سوسنگرد برای ما بیشتر شد، لذا در مدت سی الی چهل روز ابتدایی جنگ، همهءبرادران سپاه و نیروهای مردمی با عملیاتهای چریکی و عملیاتهای شبانه، خود را به دشمن تحمیل کردند. به طور کلی در یک جمعبندی میتوان گفت که از ابتدای شروع جنگ در جبهه سوسنگرد وارد جنگ
ادامه دارد
سفر ، رفتن به ابديتي خيال انگيز، سرزميني با نخلستانهاي رويايي،نخل هاي سربه آسمان كشيده آن تداعي كننده كاروان عاشقي بود كه از كنار نهرهايش گذر كرد و ردي بر جا گذاشت كه تا ابد قبله گاه سوخته دلاني است كه تشنه نوشيدن جرعه اي از آن زلال پاك هستند و هنوز هم اگر چشم باز كني تشعشعات نوراني آن مردان آسماني را در جاي جاي آن سرزمين ميتوان ديد . و باز هم از عشق گفتن ، مفهومي كه بارها گفته اند ، نوشته اند ، سروده اند و ساخته اند و پنداري همه خلقت براي تفسير اين مفهوم خلق شده اند . همان كه جوان نورسيده را در هيبت سادگي در بيابانهاي سوزان جنوب از اين طرف به آن طرف مي كشاند و در دل او شوري بر پا كرده بود كه هيچ جمله اي ياراي گفتن آن را ندارد . اگر غمي به سراغ او مي آمد ، حلاوتي در آن بود كه امروزه بعد از گذشت سالها براي آن غم شيرين دل تنگ مي شود . در انديشه بودم چرا در هنگامه دود آتش، غربت عجيبي به سراغم مي آمد و چرا هنوز كه هنوز است آن سرزمين را با تمام دلتنگيهايش دوست دارم و غربتش را با جان و دل خريدارم ؟ دوستي آشناي روزهاي دلتنگي بر صفحه ظاهر شد و پاسخم را داد . هنگامي كه ديار خود را با تمام دلبستگي ترك ميكني ، همه آن چيزي كه دوست داري و تعلق خاطري نسبت به آنها داري رها ميكني ، هياهوهايي كه تمام شبانه روزت را گرفته پس مي زني و ذهن را از هر آنچيزي كه مانع رسيدن به حقيقت درون ميشود تهي ميكني ، با خودت و تنها با خودت خلوت مي كني فرصت انديشيدن و غرق شدن در حقيقتهاي كه با فطرتت هماهنگ است را به دست مي آوري . اين همان است كه نام غربت بر آن نهاده ايم ، غربت از همه زنجيرهاي مانع رسيدن به درون و قربت رسيدن بدرون ، اكنون بعد از گذشت سالها درك ميكنم چرا بايد در هر فرصتي بار سفر بست و از ريلي هاي پر پيچ وخم گذشت ، خود را به سبزه هاي دوكوهه كه مانند مخملي خاك خوش مشام آن را نوازش مي دهد رساند ، سجاد پهن كرد و حال وهواي حرم را تجربه نمود ، به جريان خروشان كرخه چشم دوختن و صورت را با آب گرم كارون نوازش دادن. در لابه لاي نيستان هور به نغمه هاي پرندگان گوش دادن و به روي شن هاي روان جنگل امقر دراز كشيدن و دل به آسمان آبي دادن ،در نخلستانهاي شهر شور عشق از اين سو به آن سو به دنبال گمشده اي بودن ، خود را به جزيره مينو رساندن و هواي مينويي آن را با هواي دوزخي درون عوض كردن . در سمبل ماندگار شهر خون به جماعت ايستادن و در انتهاي جاده عاشقي نظارگر آخرين تشعشعات نوراني خورشيد بودن ، چشم دوختن به افق كه يادآور غروب خونين ياران به آسمان رفته است كه سرخ سرخ در دل آسمان آبي به پرواز درآمدند . آنگاه بغض جمع شده در هنگامه هاي آلودگي را با حبابهاي روان به روي خاك داغ جنوب ريختن . |
به كلي يادم رفته بود كه بعنوان خبرنگار تيپ خوبان در جلسه حضور دارم ، از يكطرف حالت نوستالوژي كه نسبت به شخصيت هاي حاضر در جلسه داشتم و از طرفي ديگر حيران اين موضوع بودم كه يك سفر به سمت جنوب و حاضر شدن در مراسم تيپ 15 امام حسن (ع) كه هر ساله در اولين جمعه اسفند ماه برگزار ميشود وما خيلي ساده با فراق بالي آسود در ايستگاه راه آهن سوار مركبهاي آهنين ميشويم . و تا انتهاي مسير از احوالات همديگر مي شنويم ، مي گوييم و مي خنديم و گاهي آهي سردي با تمام وجودمان مي كشيم ، كه واي چه روزگاري بود . وافسوس كه زود گذشت و خلاصه شرايطي مهيا ميشود كه به دور از قيل و قال زندگي مدرن در شهر پر از فراموشي به ياد بياوريم آنچه بوديم و آنچه بودند و اينك كجاي دنيا ايستاده ايم . همه و همه حاصل تلاش و جلسات متوالي است كه فرماندهان آن هنگام در اتاق جنگي ديگر طراحي ميكنند . دومين جلسه بود و تا روز سفر نه ماه ديگر فرصت باقي است ، بحث عميقي در گرفته ، همه با حرارت ديدگاه هاي خود را بيان ميكنند . و من ديگر نمي شنوم سخنانشان را و يا شايد نمي خواهم بشنوم فقط در پشت چهر هاي مهربانشان كه حالا چوپ خط روزگار خطوط سپيدي را بر سر و صورتشان حك كرده صلابت روزگاران افتخار را ميبينم . گرچه ميدانم مورد شماتت حرفه اي خودم قرار مي گيرم كه چرا به سبك و سياق روزنامه نگاران اصل خبر را خيلي ساده و روان با تيتري و سوتيري پي گيري نكردم . ولي چه كنم كه قلم در برخورد با اين جنس آدم ها خود را نمي شناسد و به گونه اي ديگر نگارش مي كند .
سال بيش وقتي كه وبلاگ آسمان آگاهي را به منظور ثبت گفتگوهاي تنهاييم راه اندازي كردم ، از تصورم خارج بود كه اينگونه مورد استقبال واقع شود . همه خوانند و با پيام هاي محبت آميزشان مشوق هر روزي من شدنند و اين شد كه قلم همنشين من در روزهاي تنهايي شد .
كاظم فرامرزي يا همان فرمانده دل ها وبلاگ نوشته هاي من را خواند . و آنگاه بود كه باورم شد اگر خداوند نظري به تو بي مقدار كند ، مقدار مي شوي و به چشم مي آيي . دل نوشته ها ، به چشم نازنين فرمانده دل ها زيبا و به وجودش دلنشين آمد . اين بود كه پيشنهاد طراحي وبلاگي را داد كه مقدمه كاري بزرگتر براي تيپ امام حسن (ع) شود . و چه زيبا نامي برآن نهاده شد . " تيپ خوبان
گرچه در حضور فرمانده اشتياقم را پنهان كردم ولي در خلوتم ، مدتها شادي كردم و گونه ها يم خيس شد از قطرات اشتياق . خدا را سپاس مي گويم كه فرصتي در اختيارم قرار داد تا بغض هاي چندين ساله را بتركانم و سبك بال در پشت خاكريزي مجازي در كنار همرزمان باشم . از احوالات همديگر با خبر شويم . و شليك كنيم موشك هاي محبت را ، در سنگر دل هاي پاك هم پنها گيريم تا تير بي وفايي بي خبري وجودمان را نخراشد . منتظر شما ياران دوران افتخار اين مرزو بوم هستيم .